یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۸

سه دنیا

بین سه تا دنیا گیر کردم. هیچکدوم هم اونی که واقعا می خوام نیست. هر دنیایی، که یه گوشه جدا افتاده از بقیه دنیاهام، تو یه قاره دیگه حتی، یه چیزی کم داره. می دونم همین روزا مجبورم معامله کنم. یه بخشی از وجودم رو باید بدم و یه بخش دیگه ای رو پس بگیرم. هیچ چی کامل نیست. خودم هم...

***

امروز تلفنچی موسسه تاکسی ای که همیشه ازشون تاکسی می گیرم و دیگه منو می شناسه پای تلفن ازم پرسید پشتون هستی؟ (خودش پشتونه). گفت راننده هاش گفتن شبیه پشتون ها هستم. به قول فرنگی ها روزم رو ساخت. نه از اینکه گفت پشتونی، از اینکه بعد از سال ها یه جایی هستم که راننده تاکسی هاش منو می شناسن. حس کردم دارم یه جایی ریشه می کنم دوباره.

چرا من اینقدر اسیر و درگیر حس تعلق هستم؟

۱ نظر:

  1. همه ارزویم اما ...چه کنم که بسته پایم
    زندگی من سراسر تعلق خاطره.چقدر ارزو کردم که دل بستگی به هیچ کس و هیچ چیز نداشته باشم که ازاد باشم.که نفس بکشم اما ایا من بدون این تعلقات زنده خواهم بود؟

    پاسخحذف