سه‌شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۹

you're no exception to the rules of the game, specially when you have high expectations from others

دلم می خواست بهش بگم من بازیچه نیستم، اگه تونستی قاعده بازی رو با بقیه رعایت نکنی و هر جوری دلت خواستی باشی ولی با من نمی تونی. دلم می خواست بهش بگم آدما روح دارن، فکر دارن، حریم دارن، نمی تونی اینقد راحت همه اینا رو نادیده بگیری. دلم می خواست بگم حوصله اتو ندارم وقتی اینقد خودخواهانه درست موقعی که آرامش نسبی پیدا کردم میای و آرامشم رو به هم می زنی و فقط هر موقع احتیاج داری بهم که برام حرف بزنی پیدات می شه و فک نمی کنی که وقتی می گی دوستی و رفیقی، داری یه رابطه دو طرفه رو ایجاد می کنی که اون یکی طرف هم شاید گاهی احتیاج داشته باشه حرف بزنه یا به احساساتش توجه شه و در نظر گرفته شه. دلم می خواست بگم خیلی لوسی، خودخواهی، و بی مسئولیت نسبت به اطرافیانت در مقایسه با توقعاتی که ازشون داری. ولی هیچی نگفتم. یه غرغر کوچیک کردم و سراپا گوش شدم و گوش دادم.  هیچی نگفتم و فقط با افسوس متوجه شدم که چقد همه اون حسای خوب و قوی ای که داشتم به خاطر این بی توجهی ها از بین رفته. باید خوشحال می شدم که حس هام کم شده و دارم گت اور می کنم، اما اونقد اون موقع ها که همه چی خوب بود حس های خوبی داشتم که از فکر اینکه این حس های خوب از بین رفته افسوس خوردم.