جمعه، دی ۲۵، ۱۳۸۸

این گل پرپر ماست...

یه دوستی درباره وقایع اخیر بعد از انتخابات می گفت قضیه مثل این می مونه که بهت چندین بار تجاوز کرده باشن، بعد ازت بخوان نامه بنویسی اعتراف کنی که خودت یه بلایی سر خودت آوردی بعدش هم لخت مادرزاد ولت کنن تو خیابون. حالا هرچی بیشتر درباره قضیه مرگ مسعود علی محمدی و مخصوصا تشییع جنازه اش می خونم حس می کنم این وضعیت هم خیلی شبیه به اونه. واقعا چقدر بی شرفی می خواد که یکی از سرمایه های مملکت رو پرپر کنن بعد با پررویی حتی نذارن خانواده اش و شاگرداش یه تشییع جنازه درست حسابی داشته باشن و یه خورده خودشون رو خالی کنن. باید توی تشییع جنازه هم نمک به زخمشون پاشیده شه.

همیشه غصه می خوردم از اینکه بین مردم شکاف ایجاد شده و قلبا و قطعا اعتقاد داشتم که لزوما آدم هایی که طرفدار احمدی نژاد و نظام فعلی هستن آدم های بدی نیستن و اون ها هم جزئی از مردم هستن. ولی نمی تونم قبول کنم این سیاهی لشگرها و شعبون بی مخ ها و چماقدارهایی که این روزا مثل قارچ سبز شدن و روزی هزار بار انسانیت رو تحقیر می کنن جزئی از مردم باشن. چطور ممکنه انسان باشی و بعد اون کارها رو توی این تشییع جنازه بکنی؟ واقعا قلبم درد گرفته هی سعی می کنم حواسم رو به یه چیزی پرت کنم اما گریه ام راه می افته دوباره. همه اش  این جمله همسرش که تو وبلاگ شیرزاد خوندم تو ذهنم تکرار می شه که "من دیدم، خودم دیدم، مغز متلاشی شده ی شوهرم را دیدم...."

اگر خارج از ایران درس خونده باشی و امکانات آکادمیک رو دیده باشی می فهمی که چقدر کار سختیه از همه مزایای درس خوندن تو محیط آکادمیک کشورهایی مثل آمریکا  بگذری. چقدر سخته تو یه جایی مثل ایران بمونی و درس بخونی و بتونی پابلیش کنی و به قول یکی که نمی دونم کجا خوندم حق انتخاب رو برای بقیه هم به وجود بیاری.  بعد چندتا مزدور برای مقاصد سیاسی کثیف یه عده حیوون، بدون اینکه هیچ درکی از زندگی تو و تاثیرگذاری تو روی زندگی هزاران نفر داشته باشن، بردارن منفجرت کنن.

واقعا حسش مث این می مونه  که بهت تجاوز کنن و بعد مجبور شی بگی خودت به خودت تجاوز کردی و مجبورت کنن لخت تو خیابون بدویی و بعد دوباره بهت تجاوز کنن. فقط می خوام بدونم یه انسان تا کجا می تونه تحقیر و بی عدالتی رو تحمل کنه قبل از اینکه از غصه و فشار بترکه.

۱ نظر:

  1. آخیش خوش اومدی. دلم برات تنگ شده بود. ما خیلی سر این غصه خوردیم. محمد و دوستاش که از بچه‌های قدیمی فیزیک شریفن میشناختنش و اصلا همینطور انگشت به دهان موندن که دیگه این بیچاره رو چه را دیگه کشتن. روزگار غریبیست نازنین... در ضمن من از سر خودخواهی هم که شده حال کردم که اومدی اینجا. صد دفعه خواستم تو این جریانات یه ایمیل کوتاه بهت بزنم دیدم به احتمال زیاد بی‌ ربط... ولی‌ فکر می‌کنم تو با اومدن به اینجا و نوشتن دوباره یه خدمتی هم به ما دوستات کردی، شاید یه جورایی اون کمونیتی که میگفتی‌ هر چند به صورت نامحسوس جمع بشه، حتا اگه فقط برای این باشه که آدم بیاد دو کلام بگه بابا من هم هستم و درد دل کنه

    پاسخحذف