سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۸

حال نمی کنم که "چلاقی"

چند وقت پیش وقتی که فکر می کردم رابطه ام با پارتنرم به خاطر یه سری مسائلی که دست خودمون نبود تموم می شه، رفتم توی یه سایت درست حسابی دوست یابی ثبت نام کردم ببینم وقتی تنهایی خیلی اذیتم کنه وضعیتم چطوری خواهد بود و چی انتظارم رو می کشه تو سایت هایی مث این سایته. همینطوری یه پروفایلی درست کردم و عکس هم نذاشتم و اصلا پولی هم براش ندادم. بماند که چند نفر با همین پروفایل نصفه نیمه پیغام داده بودن که خب طبعا جواب ندادم و یکی از یکی هم قراضه تر بودن. حالا ولی  یه پسر خیلی خوش قیافه یه پیغام خیلی خوب برام فرستاده. منتها از گردن به پایین فلجه. (توی پروفایلش توضیح می ده که می تونه سکس داشته باشه البته نمی دونم چطوری.)

حالا الان من شدیدا دچار درگیری ذهنی شدم. از یه طرف واقعا حتی اگه از پارتنرم جدا شده بودم هم نمی خواستم با یه همچین آدمی باشم، چون نمی تونم  ارتباط  جنسی و عاطفی با کسی برقرار کنم که نتونه با دستهاش دست های من و آلت تناسلی ام رو لمس کنه. از اونطرف هم این نگاه من با معیارهای اخلاقی فمینیستی ام  در تضاده.  خب اینجور فمینیسمی که من شناختم در واقع یه نوع نگاه منتقدانه داره نسبت به تبعیض به خاطر هر گونه ساختار هویتی، از جنسیت و سکسوالیته و نژاد و طبقه اجتماعی گرفته تا توانمندی های جسمی.  حالا عملا من یه آدمی رو دارم کنار می ذارم به خاطر اینکه توانمندی جسمی مناسبی نداره و هیکل و بدن مردونه و سرپا نداره در صورتی که اگه این آدم فلج نبود ممکن بود حداقل یه بار برم باهاش شراب بخورم. حالا الان در کنار این درگیری اخلاقی که می دونم آخرش هم نتیجه اش چی خواهد بود، نمی دونم با پیامی که این آدم داده چطوری برخورد کنم. دلم نمی خواد پیامش رو نادیده بگیرم (که البته شاید بشه اسم این نخواستن رو هم ترحم گذاشت چون من به راحتی کسای دیگه ای که پیام می دن رو بی جواب می ذارم.) از اونور هم نمی دونم چطوری جوابش رو بدم. رک و راست اما حداقل صادقانه بهش بگم که به خاطر وضعیت جسمی ات نمی خوام ببینمت یا اینکه یه چاخانی سرهم کنم؟

مدتهاست دارم تلاش می کنم صداقت رو جایگزین دروغ های مصلحتی کنم. حجم دروغ هایی که به پارتنرم گفتم واقعا زیاد بود و تاثیر بدی روی اون، خودم، و روی رابطه امون داشت. این تاثیر بد مخصوصا روی اون اونقدر تکون دهنده بود که واقعا حالم از خودم به هم خورد و تمام احترامی که برای خودم قائل بودم از بین رفت. حالا تو وضعیتی که هنوز دارم با ترس ها و تزلزل های شخصیتی خودم سر و کله می زنم که کمتر دروغ بگم، موندم که به این آدم چی بگم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر