یکشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۸

جوجه اردک زشت

من بهمن جلالی رو نمی شناختم. حتی اسمش رو هم نشنیده بودم. این دو روزه ناخودآگاه خجالت کشیدم وقتی حجم بزرگ خبرها و روایت ها در موردش رو دیدم و خوندم و متوجه شدم ظاهرا من تنها کسی بودم تو این دنیا که این آدم رو نمی شناختم (البته واضحه که به روی خودم نیاوردم). بعد حالا هی از خودم سوال می کنم چطوری می شه اینقدر پرت باشم از یه چیزایی که اکثر آدم هایی که در محیط فعلی ام می شناسم و باهاشون علائق و سلایق مشترک دارم و شاید تو حوزه های مشترک هم کار کرده باشیم باهاش آشنایی دارن.

این مشکل رو سر شاملو و بیضایی هم داشتم. با شعر شاملو هیچوقت نتونستم ارتباط برقرار کنم. سینمای بیضایی رو هم دوست ندارم (البته باشو استثاست که جزو محبوب ترین فیلم هامه). بعد خیلی شده که به خودم شک کردم که نکنه من یک ایرادی دارم که همچین چیزای اینقدر محبوبی رو درک نمی کنم.

و البته از همه بیشتر چیزی که عصبانی می کنه من رو این اعتماد به نفس پایین اومده امه که وقتی یه همچین اتفاقایی می افته احساس عدم امنیت می کنم. خیلی موقع ها فکر می کنم یه آنومالی به معنای بدش هستم و یه ایراد یا کمبودی دارم. دلیلش رو البته تا حدودی می دونم چون اون فضای امنی که بهم حس یه جمع خودی
(community)
رو بده مدت هاست از دست دادم. خیلی وقته که دیگه توی هیچ جمعی نیستم که هدف مشترک داشته باشیم با تعریف کار مشترک برای رسیدن به اون هدف که از بودن توش هویت بگیرم و بتونم خودم رو تعریف کنم. برای همین احساس عدم امنیت و قطره ای در جمع بودن رو می کنم. بعد هرچیزی که بهم گوشزد کنه که یه فرقی دارم با جمعی که توش قرار گرفتم یا یه مشخصه هایی وجود داره توی من که من رو جدا می کنه یا متفاوت و بی ربط می کنه نسبت به اون جمع  بهم حس عدم امنیت می ده.

از معضلات اینجا و اونجا شدن و خونه بدوشی های من هم هم یکی اش همین بوده که تا اومدم یه جایی جا بیفتم و یه محیط امنی (فیزیکی، تفکری) پیدا کنم که توش این احساس تعلق و هویت رو پیدا کنم باز افتادم تو یه شهر و دنیای دیگه و حوزه کاری دیگه و نقطه سر خط.  فکر می کنم این حالت نوستالژیکی که دنبال کونم با خودم از این شهر به اون شهر بردم و هرجای جدیدی که می رم هی یاد جای قبلی می کنم هم به خاطر همین باشه. نوستالژیه در واقع نوستالژی و دلتنگی برای خودمه، برای اون آدمی که بودم تو محیط قبلی و اون هویتی که داشتم. وگرنه جیگرکی سر خیابون فلسطین و قلیون فرحزاد و چلوکباب نایب و فلان کتاب فروشی و کافه فلان شهر تو آمریکا یا درخت های سرو و خزه های اسپانیایی آویزون ازش تو فلان شهر دیگه  و فلان ماشین و رانندگی تو فلان جاده همه اش بهانه است و قابل شبیه سازی تو هر جای این دنیا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر