چهارشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۹

endgame

داریم بازی می کنیم. یه دنیای خیالی رو بازی می کنیم و به روی خودمون هم نمی یاریم دنیای دیگه ای هم هست. فرقش اینه که من اصلا نقش بازی نمی کنم ولی اون مدام مجبوره نقش بازی کنه. بعد یهویی من وحشت کردم که کجا نمایشه و کجا واقعیت، کجا بازیه و کجا واقعیه. عاشق صورتک شدم یا آدم پشتش؟ به اصطلاح توی پوکر من ایندفعه "آل این" هستم. بازی تموم شه دیگه هیچی برام نخواهد موند. تموم. بازی هم قطعا تموم می شه یه روزی. از اون بازی ها نیست که یکی اون یکی رو ببره. ولی نمی دونم چرا بازنده داره.

سه‌شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۹

house on water

I have a house on water. Even the lightest storms could shatter it into pieces. But I've accepted the consequences as I've never experienced the warmth and passion of this house anywhere else.

I have a house on water. Each wind shakes it well with just a blow. I often get sea sick and dizzy. But yet again it stands still and I feel content that I have not given up, as the woman I am in this house is like no other woman I have been before.

I have a house on water. Each wave that comes and goes reminds me that soon I should bid farewell to the house. But I keep blocking out that thought and sing the carpe diem song in my head, as the love I have been embraced with in this house is like no other human emotion I've ever known in my life.

I have a house on water and I know I will drown with it soon. But oh well, my tears will be accompanied with the happiest smiles on my face while drowning.

پنجشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۹

حناق

کاش می تونستم حرف بزنم. کاش می تونستم بگم چی باعث شده اینطوری پریشون بشم. کاش می تونستم حداقل اینجا برای خودم بنویسم. حناق گرفتم، حناق...

جمعه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۹

تهوع

وقاحت ذهن های مریضی که فیلم مصاحبه با شوهر شیرین عبادی رو ساختن و از برنامه بیست و سی  تلویزیون ایران پخش کردن منو می ترسونه، بدجوری می ترسونه. یه جور فاشیسم کثافتیه که برای من سیاهی اش اونقدر زیاده که جای هرجور امیدواری ای رو غیرممکن می کنه. یعنی فک می کنم کسی که تا این حد قدرت وقاحت و کثافت داشته باشه، هرکاری رو تا هر حدی می تونه بکنه و هیچی هیچی جلوش رو نمی تونه بگیره. المان هایی که باهاش بازی کردن تو این فیلم قشنگ نشون می ده چقدر عوضی ان. تحقیر "مردانگی" به تعبیر خودشون با نشون دادن اینکه شیرین عبادی زن سالار بوده، نشون دادن یک چهره هیستیریک ضد حقوق بشری از زنی که جایزه صلح گرفته، نشون دادن اینکه کسی که برای حقوق زنان تلاش می کرده خودش خشونت خانگی اعمال می کنه، ضد اسلام نشون دادنش (با وجود اینکه اصلا یکی از چیزهای عبادی که روی مغز یه عده از اپوزسیون بوده این تاکید عبادی روی اینه که اسلام با حقوق بشر منافاتی نداره)، طرفدار بهایی بودن (به عنوان یک ضد ارزش) و وادار کردن شوهرش که از "فرقه ضاله" برائت جویی کنه، نشون دادن شرایط ضمن عقد به عنوان یه چیز منفی، و از همه بدتر تلاش برای در حد ملی تحقیر کردن زنی که شهرت بین المللی داره...

لحظه لحظه این فیلم حقارت سازندگانش رو نشون می ده چون نشون می ده دقیقا چی روی مغزشون بوده و چه حقیره آدمی که شرایط ضمن عقد یک زن برای اینکه با همسرش برایر باشه رو یه چیز منفی می دونه، چه حقیره کسی که بهایی بودن رو چیز منفی ای می دونه، چه حقیره کسی که فکر می کنه زنی رو که شهرت و محبوبیت و قدرت معنوی داره می شه با گفتن سن و سالش با لحن تحقیر آمیز و مجبور کردن شوهرش به اینکه بگه دیگه نمی خوادش تحقیر کرد (اصلا چه حقیره کسی که فکر کنه اگه شوهر آدم دیگه آدم رو نخواد تحقیر آمیزه!)

دوستی جایی نوشته بود این فیلم خودش یک سند شکنجه است.

آسیه امینی هم در فیس بوکش نوشته:
"این فیلم مربوط به چند ماه پیش هست. همان زمانی که خانواده ایشون رو در ایران تحت فشارهای روانی و فیزیکی فراوان قرار دادن. خواهرشون رو بازداشت کردند ، همه حسابهای بانکی خودشون و همسرشون رو بست...ن ( حتا حقوق بازنشستگی) و تحت فشارهای روانی این مصاحبه رو گرفتن. در همان زمان آقای توسلیان به همسرش اطلاع داد که تحت شکنجه مجبور شده علیه او حرف بزنه و بارها خانم عبادی در سخنرانی هاش به این موضوع اشاره کرده که همسرش رو در ایران آزار می دن و مجبورش کردن علیه او موضع بگیره. حتا دولت نروژ چند ماه پیش در این مورد موضعگیری کرد و بیانیه داد! اما اینها فیلم رو نگه داشتن برای امروز!! چرا ؟ چون ذهن ما رو از شهری که تا دندان مسلح شده منحرف کنن!"

حالا دیوانه منی که کاملا آگاهم که این کارها رو یک عده آدم فاشیست حقیر انجام می دن اما باز حالم بد می شه و حس می کنم انگار خودم تحقیر شدم و از این حجم بزرگ حقارت و رذالت یک عده آدم که هموطن هام هستن حالت تهوع می گیرم. از اینکه شوهر شیرین عبادی رو به اینجا رسوندن که مجیور شده اینطور حرف بزنه حالت تهوع می گم. به این فکر می کنم که شوهر عبادی الان در چه حالیه، چه حسی بهش دست داده شده وقتی تحت چنان فشاری گذاشتنش که مجبور شه در مورد همسری که باهاش سی و چهار سال زندگی کرده اینطوری حرف بزنه؟

دنبال چه می‌گردی در خانواده‌ی ما برادر؟

"برادر اطلاعاتی عزيز سلام. من نرگس هستم، دختر شيرين و جواد. می‌دانم که من را خوب می‌‌شناسی. حضور مبارک‌ات هميشه در مکالمات تلفنی و... محسوس بوده است. دنبال چه می‌گردی در خانواده‌ی ما برادر؟ فيلم "اعتراف‌گيری" جديدت را ديدم. خوب، خسته نباشی. پروژه‌ی ديگری را به پايان رساندی. راستی‌، نگفته بودی سبک فيلم‌هايت را عوض کرده‌ای. اعتراف کننده‌ات اين بار، نه يک مبارز سياسی‌ بلکه مهندس ساده‌ای است که هيچ‌گاه ادعای مقابله در برابر زندان و شکنجه را نداشته است. پس، کارت راحت‌تر بوده. خوب خدا را شکر که خيلی خسته نشدی. بعد از عرض خسته نباشيد، می‌خواستم ازت تشکر کنم. متشکرم. با ديدن فيلم‌ات يک بار ديگر، به مادرم افتخار کردم. از اين جهت که با تمام تجسس‌هايی‌ که در زندگی‌ ما داشتی‌، از زيروروکردن دفتر و خانه تا گوش‌کردن به مکالمات تلفنی‌مان ( راستی‌ يادت می‌‌آيد چند بار پای تلفن با دوست‌هايم ازت معذرت خواستم اگر حرف‌هايمان حوصله‌ات را سرمی‌بَرَد؟) و خلاصه بعد از عمری تحقيق و تفحص نتوانستی چيزی پيدا کنی‌. پس ناچار، با دستگيری و اذيت پدرم، سناريوی اعتراف‌گيری جديدی را ساختی. راستی‌، چرا از قدرت تخيل خود بيش‌تر استفاده نمی‌کنی‌؟ آخه برادر من، دفاع از حقوق اقليت‌های مذهبی‌ که جرم نيست. مگر در خود اسلام، به نيکی‌ از انسان‌ها و رعايت حقوق شهروندی تاکيد نشده و از امام علی‌ نقل نشده است که: «با مردم به نيکی‌ رفتار کن که يا برادر دينی تو هستند و يا برادر تو در اصل آفرينش.» باز هم ممنون که يادآوری کردی که مادرم پول نوبل را به تنهايی خرج نکرده، بلکه صرف کمک به زندانی‌های عقيدتی- سياسی‌ نموده است. مگر خود او روز‌های اولی‌ که خبر برنده‌شدن‌اش را شنيده بود اعلام نکرد که: "اين جايز فقط متعلق به من نيست، بلکه متعلق به تمامی فعالين حقوق بشر است.» ولی‌ يک توصيه برای‌ات داشتم برادر جان: پروژه‌ی اعتراف‌گيری‌ات ديگر قديمی‌ و نخ‌نما شده است. حيف اين همه استعداد در سناريونويسی و فيلم‌برداری که صرف چنين کارهايی شود. به تو اطمينان می‌‌دهم اگر اين همه استعداد و امکانات را در سينما به کار برده بودی، حداقل تا الان چند سيمرغ بلورين را از آن خود کرده بودی. در آخر نامه جای دارد يادی از پدر عزيزم، مهندس جواد توسليان بکنم. پدر عزيزم، خودت می‌دانی‌، بارها بعد از آن که جريان دستگيری و اعتراف‌گيری‌ات را تعريف کردی، من و نگار بهت گفتيم که همه جوره دوستت داريم. هميشه می‌گفتی من مبارز نيستم و نمی‌دانم اگر زندان بروم چقدر بتوانم طاقت بياورم و اعتراف ساختگی نکنم. کار خوبی‌ کردی دفع فاسد به افسد که اذيت و آزار تو بزرگ‌ترين فساد زندگی من و نگار است. ‌باز هم اگر اعترافی کنی‌، خيال‌ات نباشد که دست برادر عزيز اطلاعاتی برای همه رو شده است."

سه‌شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۹

year of blood...

از اومدن 22 خرداد وحشت دارم. از دوره کردن خاطرات و مناسبت ها وحشت دارم. تازه سه چهار ماهه از کابوس ها خلاص شدم و شبا می تونم بخوابم. سه چهار ماهه که تونستم ذهنم رو منحرف کنم به چیزای دیگه، به زندگی، به دیوونگی، به سکس، به الکل، که مخم یه خورده خالی بشه. حالا داره این روز می رسه، خاطره ها، اون شب، وقتی اون ویدیو رو دیدم بدون هیچ اخطاری که قراره چی ببینم و بعد باید حرف می زدم برای یه عده آدم بدون اینکه چهره ام چیزی نشون بده، سهراب، قفل شدن دهن و خشک شدن وقتی اون آقاهه پای تلفن گفت برادرش رو کشتن، صدای اون دختره که می لرزید و فضای تاریک-روشن غروب رو که شلیک ها شروع شد رو تعریف می کرد و هی می گفت گولمون زدن، نامه ها و دردل های بچه ها، بی خبری ها ازشون و ترس ها و نگرانی ها و دلشوره ها تا شنیدن یه خبر جدید ازشون، نگاه ابطحی، تحقیر، کهریزک، وانتی که رد می شه از روی یه آدم و لهش می کنه، گریه های مدام شبانه و مستاصل روزها در رختخواب موندن، تبعیدی شدن، ناتوان بودن، تحقیر، تحقیر، تحقیر...

why? why? why?

Why did I put myself into this trap? Why? Could you fucking believe it? I am emotionally involved with the wrongest person possible.  I can see myself falling apart soon. i am doomed.