شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۱

on islamophobia vis-à-vis our own traumas of political islam

ترامایی که باعث می شه هر چه که یادآور اون تراماست رو شایسته تبعیض بدونی. استدلال خطرناکیه...

اگه حکومت اسلامی زندگیت رو برباد داده و حق حیات رو ازت گرفته، دلیل نمی شه که به خاطرش انسان هایی که دین اسلام مذهبشونه از هر ملیت و نژاد مختلف رو شایسته مورد تبعیض قرار گرفتن بدونی. اگر خودت رو قربانی یک ساختار قدرت می دونی، نباید بپسندی که یک ساختار قدرت دیگه کس دیگه رو قربانی کنه. خیلی ساده است. همه ما تهش قربانی ساختارهای در هم پیچیده قدرتیم و حالا می خوایم تو سطوح میانی و پایینی خودمون سلسله مراتب قدرت و ظلم رو ادامه بدیم. درسته ترامای بخشی از ملت ما از حکومت اسلامی دردناک بوده. اینکه در سیستمی نفس بکشی که اصلا بودن تو رو به رسمیت نشناسه دردناکه. ولی نشناختن اون سیستم قدرت و اینکه چطوری ساختارها کار می کنه و فقط آرزو برای اینکه مسلمونا محدود بشن و تبعیض علیهشون هم رواست و هر کی نمی خواد، هری برگرده کشورش، فقط به بازتولید یک ساختار قدرت دیگه می انجامه. اسلام هراسی هم یک شکل دیگه ایه از نژاد پرستی. اسلام هراسی هم در عمل یعنی اینکه فکر می کنی مسلمونا ذاتا یک سری ایرادات دارن که باید به همین دلیل بخشی از حیاتشون رو محدود کرد و حق داشتن یک سری چیزها رو بهشون نداد و تبعیض هم در حقشون رواست. دولت ها و رسانه ها هم مدام یک سری تصویرها و قالب ها رو رسم می کنن که این تصاویر وحشتناک رو از "مسلمون ها" پررنگ تر می کنه. این قدرت سیاسی و رسانه ای دوست نداره تو ساختاری فکر کنی و نگاه کنی. دوست نداره تو فکر کنی اصلا خطر بنیادگرایی اسلامی چطوری به وجود اومد. دوست نداره منتقد ساختار قدرت باشی. می خواد فقط ذهنت رو به یک سری تصاویر ترس آور و نگران کننده مشغول کنه. همین قدرت، معادله رو طوری در ذهن تو چیده که تو فکر می کنی با محدود کردن یک سری انسان مشکلات حل می شه. اما نمی ذاره ببینی معادلات قدرت طوریه که داره همینطور نفرت بازتولید می شه. این قدرت، نمی ذاره ببینی که چطور نادیده گرفتن هویت ها باعث به وجود اومدن بنیادگرایی می شه. این سیستم قدرت به نفعشه که تو فقط از برقع یک زن احساس خطر کنی که بعد از این سیستم قدرت حمایت کنی که از اون خطر کاذب از تو مواظبت کنه. بدون اینکه حواست باشه که خودت هم به نوعی برده و عامل اون سیستم قدرت شدی و جواز حاکمیت یک سیستم بر بدن و پوششت رو صادر کردی.

مردمان مسلمونی که در جایگاه قدرت نیستن خطر تروریسم و بنیادگرایی رو به ارمغان نیاوردن. روند تولید تروریسم جهادی و بنیادگرایی یه فرایند دو طرفه  است. از اونطرف یک امپایری بوده که برای مقابله با یک خطر برساخته شده دیگه، گروه هایی با رویکردهای متخاصم رو به وجود آورده (بنیادگرایی اسلامی تا حد زیادی محصول تلاش های آمریکا برای مقابله با کمونیسم بوده و القاعده رو بر اساس اسناد تاریخی آمریکا به وجود آورده.)  نگاه نکردن به این ساختارها و فقط نگاه انتقادی به هر چیزی که به اسلام ربط داره، همون چیزیه که اون ساختار قدرت غالب می خواد. غافل از اینکه تو اگه ساختاری نگاه نکنی، باز یک فاجعه دیگه رخ می ده. مگه هولوکاست چطوری به وجود اومد؟ چرا یهود ستیزی به اون حد رسید؟ یهودیان هم گروه هایی از مردم بودن که متفاوت بودن از بقیه، حاضر نبودن تلفیق بشن با جامعه و آداب و رسوم و لباس پوشیدن و فرهنگشون رو عوض کنن. در عین حال پول داشتن و به خاطرش قدرت داشتن. فاشیسم هم که از بیگانه سازی و بیگانه هراسی سود می بره، از این خصوصیات فرهنگی یهودیان در خدمت مقاصد خودش استفاده کرد و همه اینها دست به دست هم داد و در نهایت هولوکاست به وجود اومد. عاملان هولوکاست از مریخ نیومده بودند که. مردم بودند. مردمی که تحت تاثیر تبلیغات رسانه ها و سیاستمداران هم بودن.

آخرش، هرچقدر هم شکل این پدیده ها با هم متفاوت باشه، همه در یک چیز مشترکن و اون هم اینه که یک قدرت مسلطی با سازه های پیچیده در هم باعث به وجود آوردن فجایع و تبعیض ها شده. ما با توجه نکردن به ساختارهای قدرت و افتادن در دام بازی هایی مثل ترس و وحشت از "مسلمون ها" یا نژاد پرستی علیه مسلمون ها به دلیل یک سری مسائل، فقط در خدمت همون فاشیسمی که از این ساختار منتفع می شه حرکت کردیم. نتیجه اش هم آخه به نفع ما نخواهد بود. بازتولید این سیستم باعث نمی شه که برقع ها همه برداشته شه و تو دیگه پشت اون برقع ها رو ببینی که نترسی. برعکس، بازتولید این سیستم متخاصمان جدید میاره، هویت های نادیده گرفته شده و تبعیض ها به متخاصمان جدید مشروعیت می ده و برای جهاد توجیه می سازه. بازتولید اسلاموفوبیا آخرش ترس تو رو بیشتر می کنه و از ترس تو اسلحه ها فروخته می شه، سیاستمدارانی عوض و بدل می شن در عرصه قدرت، رسانه ها منتفع می شن و باز تو بیشتر می ترسی و حتی شاید قربانی یک حمله انتحاری یا تروریستی شدی.

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۱

Ochlophobia?

آدم هراسی ام داره به جاهای باریکی ختم می شه. امروز رسما از دست آدم هایی که خیلی هاشون رو هم دوست دارم فرار کردم که تو همهمه جمع و در معرض تصمیم گیری جمعی و صحبت کردن با آدم های زیاد قرار نگیرم. حال فیزیکی ام هم اصلا خوب نبود ولی وحشتی که از جمع داشتم برای خودم هم عجیب بود. به معنای واقعی فرار کردم. قلبم تند تند می زد و آرامش نداشتم کلا تا رسیدم خونه خودم و حالم خوب خوب شد.

وقتی یه مشکل خاصی آدما دارن، مثلا یه مریضی ای یا یه بلایی سرشون اومده یا دامپ شدن و غیره، آدما درکشون می کنن و تحملشون می کنن تا حالشون سر جاش بیاد. ولی وقتی یکی مث من اینطوری می زنه به سرش، حتی همدردی و درک اطرافیان رو هم به دنبال نداره، بیشتر تعجبشون رو به دنبال داره و براشون سوال ایجاد می شه و حتی ممکنه از دست آدم ناراحت هم بشن. فکر اینکه آدما از دستم ناراحت بشن بدتر بهم اضطراب می ده، برای همین اصلا بهش فکر نمی کنم. فقط می دونم ترجیح می دم بیشتر و بیشتر تو ذهن خودم با خودم حرف بزنم، یا با گروه های کوچیک آدم هایی که بدون نیاز به بلندکردن صدا می شه باهاشون حرف زد معاشرت کنم. حتی یک ذره بلندتر حرف زدن برای اینکه شنیده بشم هم اذیتم می کنه شدیدا، حتی از نظر فیزیکی.

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۱

"window shopping"

آدمای شاد و خوشحال، آدمای اکتیو. آدمایی که بدن نرم و انعطاف پذیری دارن و راحت ورزش می کنن. آدمایی که روز تعطیل می رن تو نور روز می گردن تو شهر. آدمایی که مامانشون سر پاست. آدمایی که کانون خانوادگی گرمی دارن. آدمایی که یکی هست از پشت بگیرتشون اگه داشتن یهو می افتادن. آدمایی که خونه دارن. آدمایی که بچه دارن. آدمایی که حافظه اشون قویه. آدمایی که احساساتی نیستن و چیزای ریز روح و روانشون رو نمی ریزه به هم. آدمایی که غریزه اشون خیلی قوی نیست و اصلا چیزایی ریز رو نمی بینن.