پنجشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۱

i was happy

کم پیش میاد یه آدمی رو نگاه کنم و فقط تنها چیزی که تو ذهنم بیاد تحسینش باشه. بعد خب سیب چرخ خورد و چرخ خورد و یه آدمی جلوی روم قرار گرفت که هر موقع نگاهش کردم تو این چند ماه اولین چیزی که می اومد تو ذهنم تحسینش بود. یعنی خوب بودنش اونقدر غالب بود به هر چیز دیگه ای جلوی چشمم که با نگاه کردن بهش فقط تو دلم تحسینش می کردم و قربون صدقه اش می رفتم.

خیلی وقته فهمیدم خوشبختی تو چیزای کوچیک و توی لحظه هاست. لحظه هایی که همه چی سر جاشه، و تصویر پیش روت تحسین برانگیزه. چند ماهی خوشبخت بودم.