پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۸

خدا بیامرزتت آقای سلینجر. راستی، دو نفر هم روز مرگ شما اعدام سیاسی شدن.

خدا بیامرزه سلینجر رو. دوست داشتنی ترین قصه ها رو نوشته. 91 سالش بود. پنجاه سال بود از رسانه ها و انتشاراتی ها گوشه گرفته بود. بر اثر کهولت سن تو آپارتمانش تو نیوهمپشایر مرد. دوستان و فامیلش هم می گن حدود 15 تا کتاب منتشر نشده ازش تو گاوصندوقشه. آه و ناله اش واسه چیه؟ آدما می میرن دیگه. کتاب سیمون دوبوار رو نخوندین مگه؟ "همه می میرن". حالا بعضیا تو سن 91 سالگی می میرن و خبر صفحه یک همه سایت ها و روزنامه های دنیا می شن. بعضیا هم تو سن 19 سالگی می میرن، میرانده می شن، اعدام می شن، به قتل می رسن. نه تو خونه اشون و کنار خانواده اشون البته. تو یه جایی مثل زندان اوین، مخفیانه، بدون حضور وکیل و خانواده، به جرم شرکت در وقایعی که بعد از زندانی شدنشون اتفاق افتاده، به جرم یک نیت احتمالی، به جرم ارتباط با یه سازمان احتمالا خیالی، به جرم اینکه برای نجات خواهر حامله به گروگان گرفته اشون مجبور شدن اعتراف کنن.


ساعت ها و ساعت ها به این فکر کردم که چطور اعدام های دهه شصت اتفاق افتاد و کسی بابت اون جنایت ها مجازات نشد. ساعت ها پای حرف بازمانده ها نشستم، خاطرات خوندم، فیلم دیدم و باز در ناباوری بودم که چطور می شه همچین حجمی از جنایت نه تنها جلوش گرفته نشه بلکه بعدا پیگیری هم نشه. یکی از نکته هایی که در این مورد همیشه گفته می شد این بود که در مورد اعدام های 67 بی خبری رسانه ای شدیدی وجود داشته و برای همین آب از آب تکون نخورده. حالا تو عصر انفجار و انقلاب اطلاعات و اینترنت و ماهواره ها و توئیتر و فیس بوک و کوفت و زهرمار چی؟ حالا قراره چه اتفاقی بیفته؟ دو نفر اعدام شدن. چند نفر دیگه قراره اعدام شن؟


خدا بیامرزه آقای سلینجر رو. نویسنده خوبی بود. حالا من هم الکی گیر دادم به کسایی که آه و ناله کردن به خاطر مرگش. اینم یه جور واکنشه. از صب نشستم تا الان مدام خبر اعدام های امروز رو می خونم و گریه می کنم و می گم دیدی، دیدی تاریخ تکرار داره می شه و هیچ نیرویی هم نداریم که جلوش رو بگیریم؟ دیدی پسر 19 ساله رو اعدام کردن. وای وای وای که عکسش رو هربار می دیدم دلم هری می ریخت پایین از بس که شباهت ملایمی داشت به کسی که یه زمانی حس خاصی بهش داشتم. رفتم جلوی تلویزیون ولو شدم سریال های تخمی آمریکایی نگاه کردم حواسم پرت شه. بعد یهو در لحظه ای که یه خورده حواسم پرت شده بود وسط آگهی ها کانال ها رو چرخوندم و رو الجزیره گیر کردم. پسر 19ساله با اون پولیور رنگی معصومانه نشسته بود و احتمالا داشت تو تلویزیون ایران اعتراف می کرد. باباش داشت با الجزیره مصاحبه می کرد و از اعدام پسرش حرف می زد و صداش...


خدا بیامرزتت آقای سلینجر. کاش حالا که مردی اون 15 تا کتاب چاپ نشده ات رو چاپ کنن که تو این دوران، آدمای بدبخت ناتوانی مثل من، که تو غربت نشستن و فقط کارشون شده زاری کردن پای کامپیوترشون، بدجوری احتیاج به افیون دارن، و چه افیونی بهتر از ادبیاتی از جنس ناطور دشت و فرانی و زوئی که می تونه قشنگ پرتت کنه از این دنیا و ببرتت یه دنیای دیگه؟

۸ نظر:

  1. اندکی صبر، سحر نزدیک است.

    پاسخحذف
  2. چطور میشه این دو نوع مرگ رو به هم مربوط کرد؟ اعدام هولناکه ، وحشتناک تر از همه کشته شدن جوانی ایی ست که هنوز رویاهای زیادی در سر داشته یا اصلا اعدام مردی پیر ؟ چه کسی می تواند برای مرگ و زندگی دیگری تصمیم بگیرد . حتی خودکشی نهی شده تا چه برسد به دیگر کشی .
    با این همه اما سالینجر دو تمام این مرگ ها بی تقصیر است و افیونی که از آن نام برده اید ، ذور نیست که دوری از هنر ناب ، ما را برساند به ادبیاتی که زمانی انقلابیون کمونیست مروجش بودند و چه داشت جز نابودی هنر ؟

    پاسخحذف
  3. محبوبه جان، خود این دو مرگ به هم مربوط نبود. کنایه من به بعضی واکنش ها به این دو مرگ بود. دوستانی که برای مرگ پیرمرد عزیز 91 ساله آه و ناله ها می کردن (خب بالاخره آدما تو یه سنی باید بمیرن دیگه) در صورتی که در مقابل اعدام ناحق جوون 19 ساله سکوت کردن. (البته بعدش خودم هم احتمال دادم که بیخودی گیر دادم!)

    من تقصیری بر سر سلینجر ننداختم (جدا از متن من همچین چیزی برداشت می شه؟!!) سلینجر نویسنده محبوب من بود. ادبیات همدم همیشگی منه و البته قطعا اعتقاد دارم ادبیات افیونه و افیون اصلا هم چیز بدی نیست و خیلی هم لازمه. و البته افیون از اون نظر که تو رو با خودش می بره به یه دنیای دیگه و شاید بتونه کمکت کنه یه چند ساعتی فکر نکنی به چیزایی که زجرت می ده. واقعا گاهی آدم لازم داره یه همچین چیزی. با ادبیات انقلابیون کمونیست سر و کار چندانی نداشتم ولی بعید می دونم این ادبیات باعث نابودی هنر باشه که خیلی از بهترین شعرها و رمان ها و موسیقی ها تحت تاثیر ادبیات و افکار کمونیستی و چپ آفریده شده!

    و البته ممنون از نظرت و خوش اومدی به وبلاگم :)

    پاسخحذف
  4. چقدر خوب نوشتی مخصوصا اون افیونه دقیقا حس من بود!!! ز

    پاسخحذف
  5. از وقتی شنیده ام فقط نگرانِ هولدن ام، می ترسم که در این روزگار نامرد تنهایی اذیتش کند، فقط می شود تشکر کرد از روح سلینجر بابت همه این لحظه های خوب که برایمان آفرید، خدایشان بیامرزد

    پاسخحذف
  6. در آستانه چهلمین روز رحلت آیت الله منتظری و جان یافتن سیاق دوباره اعدام های دهه شصت توسط نظام جمهوری اسلامی،به نگاهی به کتاب "رنجنامه سید احمد خمینی به آیت الله منتظری" پرداخته ایم.به حتم برای هر دوستدار حقیقتی نکات نگفته و پنهان و پیدای زیادی دارد.

    پاسخحذف
  7. تو جایی دیگری من جای خودم هستم. اسمت را نمی دانم دانستنش هم مهم نیست. تازه شاید یکطوری بهتر باشد،اینطوری می توانی نسرین مرضیه سارا یا ندا باشی. اینکه کجا زندگی می کنی هم مهم نیست . می شود تو را کنار رود راین یا توی دامنه کوههای آلپ ببینم یاتوی کافه ای کنار برج ایفل با لپ تابت و یک فنجان قهوه. اینطوری می توانی به جای من سفر کنی. منی که فقط توی خیالم سفر کرده ام. جز شهر کوچکم توی این سالها هیچ شهری را ندیده ام . کشورها را از پشت این صفحه دیده ام و توی خیالم هر جا که خواسته ام رفته ام.سالها پیش فکر کرده بودم یک روزی کوله پشتی ام را می اندازم روی دوشم و و ازاین شهر کوچک طاعون زده ،کنار این حوض پر از ماهی و بوی سنگین بهار نارنجها می زنم بیرون. خوب نشد. حالا هم غمگین نیستم . یعنی چرا دروغ بگویم وقتی وبلالگت را می خوانم که توی گوگل ریدرم هست، یک کمی ابری می شوم. ولی چه فرقی می کند وقتی می خوانیمش انگار تو جای من رفته ای و همه کارهایی را که من می خواستم انجام بدهم مو به مو انجام داده ای. چه فرقی می کند که من اینجاهستم و تو آنجا. فرقش توی یک کلمه این و ان است وگرنه جایش سرجاست
    من هم به دلایلی شاید متفاوت با تو با قربانیان کشتار 60 گفتگو کرده ام اگر خواستی برایت می گویم. اما یک روزی . توی این روزها حوصله ای برای هیچ کس نمانده. همه امان در انتظار زایمانیم انگار. اما اگر خواستی می توانیم دوستان خوبی باشیم. نمی دانم تو چه کاری می کنی اگر دوست داری برایم بنویس اما متوجه شدم یک فصل مشترک داریم .ادبیات. همینکه مطلبت را در مورد سالینجر دیدم حدس زدم. می توانی داستانی از من را توی آخرین شماره ایران دخت بخوانی. توی صفحه ،141،اسمش هست خواب با چشمان باز که یک کمی هم سانسور شده. .

    پاسخحذف
  8. سلام نیوشا. چقدر دوست داشتم کامنتی که گذاشتی رو. حتما خوشحال می شم که دوست باشیم. دسترسی به ایران دخت ندارم از این جا که اونجا نیست. جایی آنلاین می شه دسترسی داشت؟

    پاسخحذف