پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۸

بالاخره مغزم خالی شد

در چِت کردن حالی هست که تو هیچ چیز دیگه نیست. مدتها بود اینطوری نخندیده بودم. حواسم بود که گاهی دارم عمدا چیزی می گم یا می خندم ولی همونش حال می داد و می دیدم که خوشم میاد واقعا عمدا چیزی بگم. بماند که مغز سرم یخ کرده بود و حس می کردم یه مکعب پراز آب توی سرمه و در عین حال خودم توی اون مکعبه هستم و احساس خنکی خوبی می کردم. بعد از مدتها یه شب حس کردم هیچی تو مغزم نیست. حالم واقعا بهتر شد. احساس سبکی خیلی خوبی می کنم. شاید بشه واسه درمان افسردگی از این چیزا استفاده کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر