پنجشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۹

what i realized about myself after this blind date

از این اتفاقایی که تا حالا برام نیفتاده بود افتاد. یعنی نمی دونم چرا قبول کردم با یکی رفتم بلایند دیت. تعداد کمی آشناهای مشترک داشتیم و توی فیس بوک هم بودیم و خب کلی عکس از من هست تو فیس بوک. ولی یه چیزی رو عکس منتقل نمی کنه اونم جثه و قد و هیکله. من مشخصا یه بار این بلا به سرم اومده که یه آدمی که خیلی دنبال من بود بعد از دیدن خودم جا خورده بود و خوشش نیومده بود به خاطر "گندگی" من! بماند که این رو از خلال حرف هاش با یکی دیگه فهمیدم. و این از اون چیزاس که بهتره نفهمی هیچوقت، چون بفهمی حس خیلی ناخوشایندی بهت می ده، و من از اون موقع تاحالا ناخودآگاه نسبت به قد و هیکل خودم حساس شدم و خیلی موقع ها احساس "گندگی" می کنم. حالا این آدم جدیدی که دیدم هم قدش چندان بلند نیست. واقعا برام مهم نبود. یعنی اصلا ظاهرش برام مهم نبود. آدم جالبی بود. متفاوت از جمعی که دور و برمه. غریبه. یکی که می شد باهاش حرفای دیگه ای هم زد و همه حرفا به کار یا بدبختیای دور و بر یا حتی قاطی پاتی بودن های من ختم نشه. وقتی که دیدیم هم رو خیلی خوب بود. بعدش هم من تشکر کردم. ولی خبر خاصی دیگه ازش نیست و دارم فکر می کنم این هم همینطوری شد. عکس ها رو دیده بود و شخصیتی که از فیس بوک یا دنیای مجازی یا کار رو دیده بود از من رو دوست داشت اما احتمالا یک چیزی تو برخورد حضوری بوده یا ظاهر من که دلپذیر نبوده و برای همین دیگه خبر خاصی ازش نشده.

الان حالا خیلی ناراحت این نیستم. (واقعیتش اینه که شاید یه خورده مثلا تو دلم بگم کاش از من خوشش اومده بود ولی مساله گنده ای نشده برام). فقط متوجه این شدم که چقدر تشنه آشنا شدن با یه آدم غریبه هستم. بماند که این جور آشنایی ها خیلی خیلی هم برام سخت خواهد بود چون فعالانه آدم می ره به ست ایجاد یه رابطه و خاطره جدید که متفاوته با اون رابطه های موقتی قبلی، و تازه اینجاس که آدم با رابطه قبلی خودش که هنوز توی دلش تموم نشده و جاش درد می کنه درگیر خواهد شد. همون روز که رفتم بیرون با این آدم جدید، یه لحظه به یه چیزی فکر کردم از گذشته و اونقدر حالم بد شد که رفتم دستشویی و فقط پنج دقیقه سعی می کردم نفس عمیق بکشم تا حالم جا بیاد. من همه چیزایی که تو رابطه قبلی ام داشتم رو گذاشتم تو یه کمد و در رو روشون بستم. یعنی هیچ چیزی از بین نرفته، فقط کاملا گذاشتمشون کنار و اصلا بهشون فکر نمی کنم که باهاشون بخوام کنار بیام. فعلا فقط یه جوری خواستم با زندگی فعلی ام کنار بیام و سر و کله زدن با خاطرات و احساسات و خیلی چیزای دیگه رابطه قبلی ام رو بذارم برای یه موقعی که قوی ترم. و دقیقا متوجه شدم که همه چیزایی که گذاشتم تو کمد به محض آشنایی جدی با یه آدم غریبه سر و کله اشون پیدا خواهد شد و دهن من هم صاف خواهد شد. فعلا که خبری نیست و من می تونم باز یه خورده آرامش در تنهایی خودم رو داشته باشم و تمرکزم رو بذارم روی عادت کردن به تنهایی...

پ.ن. می دونم مطلب های اینجا اصولا چیز خاصی نداره که کسی بخواد شر کنه، ولی این یکی چون شر نشدنش برام مهمه، گفتم واسه اون یک میلیونی ام درصدی که وجود داره که کسی بخواد این رو شر کنه بگم که اگه می شه این یه مطلب خاص رو شر نکنین. مرسی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر