چهارشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۹

running away from the crowd to escape loneliness

امشب از اون شبایی بود که خیلی غصه داشتم، برای همین یه جایی که خیلی دلم می خواست برم نرفتم. اما اونقدر خوشبخت بودم که رفیقم بیاد بریم با هم مست کنیم و بعد یه کسی باهام چند ساعت حرفای خوب بزنه تا اصلا یادم بره همه خاطره های داشته و نوستالژی های نداشته ای که ممکن بود با رفتن به اون جا یادم بیاد دوباره. من یه انتخابی کردم که "تنهایی" بزرگ ترین عارضه جانبی شه. دقیقا موقعی که اون انتخاب رو کردم پیش بینی می کردم که شب هایی مثل امشب هم خواهد بود، اما هیچ فکر نمی کردم گاهی اینقدر سخت باشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر