دوشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۹

just once, or maybe twice?

بعضی تجربه ها رو دوست ندارم تکرار کنم. فکر می کنم که خاطره بعضی تجربه ها باید تک بمونه. می ترسم که تکرار شدنش عادی اش کنه و خاص بودنش رو از بین ببره. حالا یه آدمی دوباره سر و کله اش برای چند روز پیدا شده و من نمی دونم چطوری می تونم از تکرار شدن یه تجربه خاص با اون آدم اجتناب کنم، تجربه ای که خاص بود چون فقط یک بار بود، با همه معیارهای ممکن اشتباه بود، اشتباه ترین آدمی که می شد باهاش بخوابم از نظر رابطه هایی که با دیگران داشتیم و عدم سنخیت سنی و ...، در بدترین موقعیت ممکنه، در وضعیتی که بین دو تا زندگی دیگه داشتم هنوز بالا پایین می شدم و... اما با این حال معرکه بود و هنوز هم بعد از اینهمه سال یادآوری اش حالم رو یه جور خوبی می کنه...

می ترسم که همه اون حسای خوب با تکرار شدن اون ارتباط از بین بره. اما از اونور هیجان این رو هم دارم که ببینم آیا دوباره اون تجربه خاص تکرار می شه یا نه، و یک جورهایی حس می کنم قدرت این رو ندارم یا ته دلم واقعا نمی خوام که جلوی تکرارش رو بگیرم.

گاهی فکر می کنم معتادم. معتاد اون هیجانی که برای اولین بار میاد سراغ آدم، معتاد اون هورمون هایی که فقط موقع تجربه های خاص با آدم هایی که کاملا از همه نظر ارتباط باهاشون ممنوعه و اشتباهه ترشح می شن. معتاد اون حس عجیب و غریب اول ارتباط با یه آدمی که برای تنت جدیده. و چقدر سخته تامین مواد واسه این اعتیاد....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر