پنجشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۹

i blow out the candles

آخرش، وقتی همه می رن، من چراغا رو خاموش می کنم و برمی گردم اتاقم و می دونم برای اون ساعت های تنهایی هیچ حقی ندارم،  و نباید هیچ انتظاری داشته باشم. آخه
I'm "that" woman
من فقط موقتی ام، برای لذت های زودگذر، چیزی که خودم خواستم. خوشحالم. شکایتی ندارم. انتخاب خودم بود. چراغ ها رو هم من خاموش می کنم.

۴ نظر:

  1. دوست داشتم اینجارو...مخصوصا حس تنقض تعهدتو....منم دارمش!

    پاسخحذف
  2. امروز اومدم اينجا ... ميدوني فك كنم 2 ساعتي هست كه بي وقفه و قلپ قلپ اشكام مياد پايين ... خواستم بهت بگم نميدونم كي هستي ... كجايي ... فقط ميخوام بدوني تو لحظا لحظه خوندنت حتي براي ثانيه اي به بودنت شك نكردم ... مثه يه سريال از جلوي چشمم گذشت ... تمام گذشته نه چندان دورم ... خواستم بگم دنيا با همه گل و گشاديش ... خيلي كوچيكه ... انقدر كوچيك كه زندگيت رو تو قالب يه وبلاگ ميزاره جلوت كه بخووني و با هر كلمه اش اشك بريزي ... همين

    پاسخحذف
  3. ممنونم واین عزیز.
    ممنونم خانوم میم. امیدوارم اشکات از ناراحتی نباشه...

    پاسخحذف
  4. chera cheragho khamush mikoni?mikhai khodetam ashkaye khodeto nabini?

    پاسخحذف