شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۱

hold my hands

سر میز صبونه دردهامون و ترس هامون رو با هم در میون می ذاریم. گوجه فرنگی ها از وسط نصف می شه و با هر نصف شدنی نصف درد رو با اون یکی قسمت می کنیم. حرف نمی زنیم، نگاه می کنیم و می شنویم و با هر لقمه املتی که به دهن می بریم یک لقمه از درد هم رو حس می کنیم. دست هم رو می گیریم و از روزی آتیش رد می شیم. خانواده هم می شیم. زخم هامون رو لیس می زنیم. دووم میاریم.

**

روزی هزاربار می مردم اگه این آدم های خاص خارق العاده توی زندگیم نبودن. روزی هزاربار یادآوری می کنم این رو به خودم. روزی هزار بار از داشتن این آدم ها تو زندگیم احساس خوشبخت بودن می کنم. روزی هزار بار آرزو می کنم که ای کاش می تونستم یه تیکه از درد این آدم ها رو  بکنم و بچسبونم به تن خودم، همونطوری که اونا تیکه تیکه دردهای من رو از تنم کندن و می کنن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر