دوشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۹

falling out of love

من گفتم عاشق شدم. مطمئن بودم عاشق شدم. فک کردم ایندفعه فرق داره. ولی نشد. بازم حسم پرید. برای بار هزارم تجربه کردم. امروز متوجه شدم دارم خودمو گول می زنم. اون حس تند رفته دیگه. لابد هورمون ها دیگه ترشح نمی شه. گند بزنن هرچیزی رو که کنترل می کنه این احساسات رو، حالا هورمونه یا سلول مغزیه یا تقدیره (!) یا عوامل متافیزیکیه (!!) یا هرچی دیگه! دوباره باید برم سراغ جنگ دردناک اینکه آیا می تونم رفاقت خوب پر احساس داشته باشم با کسی که دیگه عاشقش نیستم یا نه؟ می تونم اونقد از خودم حس بدم که اون هم بودن با من براش دلپذیر باشه و بمونه یا نه؟ یا اینکه برای بار هزارم یه رابطه دیگه بود که دولت مستعجل شد؟ نفرین کی دامن من رو گرفته که انگار تقدیرم گره خورده با این از دست دادن های احساسی و خالی شدن ها؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر