سه‌شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۹

year of blood...

از اومدن 22 خرداد وحشت دارم. از دوره کردن خاطرات و مناسبت ها وحشت دارم. تازه سه چهار ماهه از کابوس ها خلاص شدم و شبا می تونم بخوابم. سه چهار ماهه که تونستم ذهنم رو منحرف کنم به چیزای دیگه، به زندگی، به دیوونگی، به سکس، به الکل، که مخم یه خورده خالی بشه. حالا داره این روز می رسه، خاطره ها، اون شب، وقتی اون ویدیو رو دیدم بدون هیچ اخطاری که قراره چی ببینم و بعد باید حرف می زدم برای یه عده آدم بدون اینکه چهره ام چیزی نشون بده، سهراب، قفل شدن دهن و خشک شدن وقتی اون آقاهه پای تلفن گفت برادرش رو کشتن، صدای اون دختره که می لرزید و فضای تاریک-روشن غروب رو که شلیک ها شروع شد رو تعریف می کرد و هی می گفت گولمون زدن، نامه ها و دردل های بچه ها، بی خبری ها ازشون و ترس ها و نگرانی ها و دلشوره ها تا شنیدن یه خبر جدید ازشون، نگاه ابطحی، تحقیر، کهریزک، وانتی که رد می شه از روی یه آدم و لهش می کنه، گریه های مدام شبانه و مستاصل روزها در رختخواب موندن، تبعیدی شدن، ناتوان بودن، تحقیر، تحقیر، تحقیر...

۱ نظر:

  1. man ham tazegi ha kabos haie shekanje o dastgiri o farar dar khiaban ha am ghat shode. mikhaham bekhabam, nemishe, be onai ke to zendan and fekr mikonam. man be neda o sohab ghol dadam, man be del ara ghol dadam. mifahmamet.

    پاسخحذف