جمعه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۹

تهوع

وقاحت ذهن های مریضی که فیلم مصاحبه با شوهر شیرین عبادی رو ساختن و از برنامه بیست و سی  تلویزیون ایران پخش کردن منو می ترسونه، بدجوری می ترسونه. یه جور فاشیسم کثافتیه که برای من سیاهی اش اونقدر زیاده که جای هرجور امیدواری ای رو غیرممکن می کنه. یعنی فک می کنم کسی که تا این حد قدرت وقاحت و کثافت داشته باشه، هرکاری رو تا هر حدی می تونه بکنه و هیچی هیچی جلوش رو نمی تونه بگیره. المان هایی که باهاش بازی کردن تو این فیلم قشنگ نشون می ده چقدر عوضی ان. تحقیر "مردانگی" به تعبیر خودشون با نشون دادن اینکه شیرین عبادی زن سالار بوده، نشون دادن یک چهره هیستیریک ضد حقوق بشری از زنی که جایزه صلح گرفته، نشون دادن اینکه کسی که برای حقوق زنان تلاش می کرده خودش خشونت خانگی اعمال می کنه، ضد اسلام نشون دادنش (با وجود اینکه اصلا یکی از چیزهای عبادی که روی مغز یه عده از اپوزسیون بوده این تاکید عبادی روی اینه که اسلام با حقوق بشر منافاتی نداره)، طرفدار بهایی بودن (به عنوان یک ضد ارزش) و وادار کردن شوهرش که از "فرقه ضاله" برائت جویی کنه، نشون دادن شرایط ضمن عقد به عنوان یه چیز منفی، و از همه بدتر تلاش برای در حد ملی تحقیر کردن زنی که شهرت بین المللی داره...

لحظه لحظه این فیلم حقارت سازندگانش رو نشون می ده چون نشون می ده دقیقا چی روی مغزشون بوده و چه حقیره آدمی که شرایط ضمن عقد یک زن برای اینکه با همسرش برایر باشه رو یه چیز منفی می دونه، چه حقیره کسی که بهایی بودن رو چیز منفی ای می دونه، چه حقیره کسی که فکر می کنه زنی رو که شهرت و محبوبیت و قدرت معنوی داره می شه با گفتن سن و سالش با لحن تحقیر آمیز و مجبور کردن شوهرش به اینکه بگه دیگه نمی خوادش تحقیر کرد (اصلا چه حقیره کسی که فکر کنه اگه شوهر آدم دیگه آدم رو نخواد تحقیر آمیزه!)

دوستی جایی نوشته بود این فیلم خودش یک سند شکنجه است.

آسیه امینی هم در فیس بوکش نوشته:
"این فیلم مربوط به چند ماه پیش هست. همان زمانی که خانواده ایشون رو در ایران تحت فشارهای روانی و فیزیکی فراوان قرار دادن. خواهرشون رو بازداشت کردند ، همه حسابهای بانکی خودشون و همسرشون رو بست...ن ( حتا حقوق بازنشستگی) و تحت فشارهای روانی این مصاحبه رو گرفتن. در همان زمان آقای توسلیان به همسرش اطلاع داد که تحت شکنجه مجبور شده علیه او حرف بزنه و بارها خانم عبادی در سخنرانی هاش به این موضوع اشاره کرده که همسرش رو در ایران آزار می دن و مجبورش کردن علیه او موضع بگیره. حتا دولت نروژ چند ماه پیش در این مورد موضعگیری کرد و بیانیه داد! اما اینها فیلم رو نگه داشتن برای امروز!! چرا ؟ چون ذهن ما رو از شهری که تا دندان مسلح شده منحرف کنن!"

حالا دیوانه منی که کاملا آگاهم که این کارها رو یک عده آدم فاشیست حقیر انجام می دن اما باز حالم بد می شه و حس می کنم انگار خودم تحقیر شدم و از این حجم بزرگ حقارت و رذالت یک عده آدم که هموطن هام هستن حالت تهوع می گیرم. از اینکه شوهر شیرین عبادی رو به اینجا رسوندن که مجیور شده اینطور حرف بزنه حالت تهوع می گم. به این فکر می کنم که شوهر عبادی الان در چه حالیه، چه حسی بهش دست داده شده وقتی تحت چنان فشاری گذاشتنش که مجبور شه در مورد همسری که باهاش سی و چهار سال زندگی کرده اینطوری حرف بزنه؟

دنبال چه می‌گردی در خانواده‌ی ما برادر؟

"برادر اطلاعاتی عزيز سلام. من نرگس هستم، دختر شيرين و جواد. می‌دانم که من را خوب می‌‌شناسی. حضور مبارک‌ات هميشه در مکالمات تلفنی و... محسوس بوده است. دنبال چه می‌گردی در خانواده‌ی ما برادر؟ فيلم "اعتراف‌گيری" جديدت را ديدم. خوب، خسته نباشی. پروژه‌ی ديگری را به پايان رساندی. راستی‌، نگفته بودی سبک فيلم‌هايت را عوض کرده‌ای. اعتراف کننده‌ات اين بار، نه يک مبارز سياسی‌ بلکه مهندس ساده‌ای است که هيچ‌گاه ادعای مقابله در برابر زندان و شکنجه را نداشته است. پس، کارت راحت‌تر بوده. خوب خدا را شکر که خيلی خسته نشدی. بعد از عرض خسته نباشيد، می‌خواستم ازت تشکر کنم. متشکرم. با ديدن فيلم‌ات يک بار ديگر، به مادرم افتخار کردم. از اين جهت که با تمام تجسس‌هايی‌ که در زندگی‌ ما داشتی‌، از زيروروکردن دفتر و خانه تا گوش‌کردن به مکالمات تلفنی‌مان ( راستی‌ يادت می‌‌آيد چند بار پای تلفن با دوست‌هايم ازت معذرت خواستم اگر حرف‌هايمان حوصله‌ات را سرمی‌بَرَد؟) و خلاصه بعد از عمری تحقيق و تفحص نتوانستی چيزی پيدا کنی‌. پس ناچار، با دستگيری و اذيت پدرم، سناريوی اعتراف‌گيری جديدی را ساختی. راستی‌، چرا از قدرت تخيل خود بيش‌تر استفاده نمی‌کنی‌؟ آخه برادر من، دفاع از حقوق اقليت‌های مذهبی‌ که جرم نيست. مگر در خود اسلام، به نيکی‌ از انسان‌ها و رعايت حقوق شهروندی تاکيد نشده و از امام علی‌ نقل نشده است که: «با مردم به نيکی‌ رفتار کن که يا برادر دينی تو هستند و يا برادر تو در اصل آفرينش.» باز هم ممنون که يادآوری کردی که مادرم پول نوبل را به تنهايی خرج نکرده، بلکه صرف کمک به زندانی‌های عقيدتی- سياسی‌ نموده است. مگر خود او روز‌های اولی‌ که خبر برنده‌شدن‌اش را شنيده بود اعلام نکرد که: "اين جايز فقط متعلق به من نيست، بلکه متعلق به تمامی فعالين حقوق بشر است.» ولی‌ يک توصيه برای‌ات داشتم برادر جان: پروژه‌ی اعتراف‌گيری‌ات ديگر قديمی‌ و نخ‌نما شده است. حيف اين همه استعداد در سناريونويسی و فيلم‌برداری که صرف چنين کارهايی شود. به تو اطمينان می‌‌دهم اگر اين همه استعداد و امکانات را در سينما به کار برده بودی، حداقل تا الان چند سيمرغ بلورين را از آن خود کرده بودی. در آخر نامه جای دارد يادی از پدر عزيزم، مهندس جواد توسليان بکنم. پدر عزيزم، خودت می‌دانی‌، بارها بعد از آن که جريان دستگيری و اعتراف‌گيری‌ات را تعريف کردی، من و نگار بهت گفتيم که همه جوره دوستت داريم. هميشه می‌گفتی من مبارز نيستم و نمی‌دانم اگر زندان بروم چقدر بتوانم طاقت بياورم و اعتراف ساختگی نکنم. کار خوبی‌ کردی دفع فاسد به افسد که اذيت و آزار تو بزرگ‌ترين فساد زندگی من و نگار است. ‌باز هم اگر اعترافی کنی‌، خيال‌ات نباشد که دست برادر عزيز اطلاعاتی برای همه رو شده است."

۵ نظر:

  1. چرا تلویزیون این کثافتها را نگاه میکنید؟چرا؟

    پاسخحذف
  2. I agree that you are simply mad and emotional, there is not much new and unexpected here, those who enter politics already should have known the rules and consequences

    پاسخحذف
  3. وحشتناک شیفته ساده نوشتنت شدم. لذت بردم

    --
    جایی دیگر: مرسی :)

    پاسخحذف
  4. من هم مدام این حالت تهوع رو دارم. یعنی‌ کارم دیگه از خشم و پریشونی و زنجموره گرفتن و چاک دهان مبارک رو باز کردن و بد و بیراه گفتن گذشته. نه قربون، به قول حاجی آقای صادق هدایت، اون ممه رو لولو برد. تنها احساسی‌ که دارم استفراغ و دلهره افزونه. استاد شجریان سخن از دل ما گفت وقتی‌ گفت ۳۰ ساله که شاد نبوده تو این مملکت.از جنگ و عدم‌های ۶۰، و ترور‌های ۷۰ گرفته تا خونریزیهای ۸۰. خجالت رو بوسیدن گذاشتن کنار.... یه زمانی‌ بود شاید ۶، ۷ سال پیش که خیلی امیدوار بودم، نشستم توی دفترم نوشتم که یه جمهوری ایرانی‌ چطور ممکن باشه؛ همهٔ جزییاتش رو هم نوشتم، از جدایی دین و دولت تا آزادی پرس، تا کوچکترین چیزا در مورد سیستم بهداشت و کشاورزی. چند روز پیش می‌خواستم بگیرم پارش کنم بریزم بیرون. از بس که حالم از این فریبکارهای بی‌ چشم و رو به هم میخوره. ولی‌ این کار رو نکردم، چون هنوز این باور رو دارم که این نخستین سالهای پایان کار اینها هستش. اگر این باور رو از دست بدم، باور اینکه اون چیزایی‌ که من تو دفترم نوشتم یه روزی درست از آب در میان، دیگه چیزی برام نمی‌مونه جز استفراغ.

    پاسخحذف