دوشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۱

lazarus sign

از اینکه یه هفته از یه آدمی بی خبر بودم اعصابم خورد بود. از اینکه اعصابم خورد بود، اعصابم خورد بود. فکر می کردم چرا باید حسی داشته باشم اصلا؟ ربطی به من نداره. حقی ندارم. ولی همه اش فقط دنبال نشانه ای از بودنش می گشتم. بعد فکر کردم چرا ربطی به من نداره؟ چرا حقی ندارم؟ آدم حق داره نگران آدم هایی باشه که براش مهمن. بی ربط به روابط و مناسباتی که با اون آدم ها داره.

از اینکه مناسبات دنیا اینقدر تخمیه که مجبوری سیاه یا سفید کنی اعصابم خورده. از اینکه یک جذامی هستم اعصابم خورده. از اینکه یک نشانه هایی از بودنش دیدم خوشحالم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر