پنجشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۳

The Reclining Woman

دوست داشتم تو مخ شیله بودم وقتی داشته نقاشی این زن رو می کشیده. همه اش فکر می کنم یه دینامیک عجیبی بین شیله و زن مدل نقاشی بوده حتما. زن لمیده یک حالتی داره، انگار بعد از یک خواب خوش بعد از اورگاسم برای خودش لمیده، بی خیال دنیا و محیط اطرافش. یک جورایی مرکز دنیای خودشه. یه جای خوبیه که قابل دسترس نیست. بعد شیله چه حالی داشته وقتی یه همچین زنی جلوش لمیده بوده؟ نگاهش چه شکلی بوده؟ حسش چی بوده؟ دوست داشتم اونجا بودم، بخشی از اون اتفاق،  وقتی شیله داشته این تابلو رو می کشیده.

"Reclining Woman" by Egon Schiele.
"Reclining Woman" by Egon Schiele. Oil on canvas, 1917

دوستم دو سال پیش برام پرینت کوچیک این نقاشی رو از موزه وین سوغاتی آورده بود. پشتش برام نوشته بود:

"اینو که دیدم فکر کردم چقدر حالتش آشناست
بعد یاد تو افتادم
فکر کردم این، حال توئه
بعد فکر کردم چقدر "این حال‌" رو من هم از تو یاد گرفتم
بعد: چقدر این حال تحمل زندگی رو برام آسون‌‌تر کرده
بعد: چقدر لبه‌های تیزم کمتر به خودم فرو می‌ره با این حال
بعد: چقدر باعث شده با دنیا رو دورٍ دوستی باشم

چقدر از من تکه‌هایی از توئه؟
خوبه که انگار تو هم منو زاییدی، خوبه که دوستمی"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر